باز این چه شورش است که در خلق عالم است
شعرنو :: بـےלּشـ ــ ـاטּ

بـےלּشـ ــ ـاטּ

ـهـمـیـشـهـ ـبــهــ ــ ــ ـانـهـ اے ـهـسـتـــ . . .

بـےלּشـ ــ ـاטּ

ـهـمـیـشـهـ ـبــهــ ــ ــ ـانـهـ اے ـهـسـتـــ . . .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
تبلیغات
بـےלּشـ ــ ـاטּ

آدمـے ڪـهـ منتظــر استــ...

هیچــ نشـاטּـهـ ے خاصے نـدارد

نهـ . . .

هیچــ نشـاטּـهـ اے نـدارد

فقــط با هر صــدا بر مے گـــردد

آخرین نظرات
لوگو
تبلیغات
تبلیغات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرنو» ثبت شده است

اى على موسى الرضا! ای پاکمرد یثربى، در توس خوابیده! من تو را بیدار مى دانم.

زنده تر، روشن تر از خورشید عالم تاب،از فروغ و فرّ و شور زندگى سرشار مى دانم

گر چه پندارند: دیرى هست، همچون قطره ها در خاک،رفته اى در ژرفناى خواب

لیکن اى پاکیزه باران بهشت! اى روح! اى روشناى آب! من تو را بیدار ابرى پاک و رحمت بار مى دانم

اى (چو بختم) خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!

ـ (در کنار دون تبهکارى که شیر پیر پاک آیین، پدرت، آن روح رحمان را به زندان کشت) ـ

من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّه زرتار مى دانم

من تو را بى هیچ تردیدى (که دلها را کند تاریک)

زنده تر، تابنده تر از هر چه خورشید است، در هر کهکشانى، دور یا نزدیک،

خواه پیدا، خواه پوشیده

در نهان تر پرده اسرار مى دانم

با هزارى و دوصد، بل بیشتر، عمرت،

اى جوانى و جوان جاودان،

اى پور پاینده!

مهربان خورشید تابنده!

این غمین همشهرى پیرت،

این غریبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگیرت،

با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نیست،

وز تو جوید (در نهانى) راه و درمانى.

جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!

این غمین همشهرى پیر غریبت را،

دلش تاریک تر از خاک،یا على موسى الرضا! دریاب.

چون پدرت، این خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،

یا على موسى الرضا! دریاب، درمان بخش.

یا على موسى الرضا! دریاب.

 

مهدی اخوان ثالث

میم عین

بسم رب الحسین علیه السلام

شبی ساکت و دلگیر

خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر

و نزدیک اذان بود که پیچید در آفاق همه نغمه ی تکبیر

نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش و مشغول دعا باش

که آن لحظه بود لحظه ی شیرین اجابت

و باز است به درگاه الهی در رحمت

شدم غرق عبادت

دو چشمم پر از اشک شد و روی لبانم همه سوگند

که یا رب تو رهایم کن ازین بند

و گفتم به خدا بین دعایم

که دلتنگ اذان حرم کرببلایم

همانجا که دل از سوز فراغش شده بیتاب

همانجا که زده دست به دامان زمین خوشه ی مهتاب

همان وادی سوز و عطش و درد

همان وادی شرمندگی آب

همان وادی پاک حرم حضرت ارباب

همانجا که زمینش همه نور است

حضور است ، حماسست ، غرور است

پر از شور و شعور است

شرفمند تر از وادی طور است

و فرش حرمش از پر حور است

و بر مهدی زهرا همه شب راه عبور است

همانجا که حرمخانه ی دلهاست

و عشقش همه در آب و گل ماست

عبادتگه موسی است

دخیل حرمش حضرت عیسی است

زیارتگه زهراست

چه زیباست ، چه غوغاست

خدا محو تماشاست

به یک سو حرم شاه و یک سو حرم حضرت سقاست

مکانی که قدم رنجه نمودست گل یاس

طوافش کند از عشق و احساس

به لبهاش بود ذکر ابالفضل

و دریای دو چشمش پر الماس

همان کعبه ی کوچک که بود نام قشنگش کف العباس

مکانی که در آن عشق زند موج لبالب

همانجا که زند پر دل من هر دم و هر شب

همانجا که به خاکش همه جا هست نشان از قدم محترم حضرت زینب

همان خاک که هم بدر و احد خندق و احزاب و حنین است

همانجا که زمین معرکه ی عشق حسین است خیابان

همان جا که دل از عالم هستی برباید

بهشتی که معروف به بین الحرمین است

و گفتم به خدا بین دعایم

که دلتنگ اذان حرم کرببلایم

(ناشناس)

میم عین
تبلیغات