باز این چه شورش است که در خلق عالم است
شهید :: بـےלּشـ ــ ـاטּ

بـےלּشـ ــ ـاטּ

ـهـمـیـشـهـ ـبــهــ ــ ــ ـانـهـ اے ـهـسـتـــ . . .

بـےלּشـ ــ ـاטּ

ـهـمـیـشـهـ ـبــهــ ــ ــ ـانـهـ اے ـهـسـتـــ . . .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
تبلیغات
بـےלּشـ ــ ـاטּ

آدمـے ڪـهـ منتظــر استــ...

هیچــ نشـاטּـهـ ے خاصے نـدارد

نهـ . . .

هیچــ نشـاטּـهـ اے نـدارد

فقــط با هر صــدا بر مے گـــردد

آخرین نظرات
لوگو
تبلیغات
تبلیغات

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

انا قتیل العبرات

باید دید هدف آن بزرگوار از این نهضت مقدس چه بوده و راز ماندگاری نهضت عاشورا در چیست؟ چگونه شهادت جمعی اندک در گوشه‌ای از تاریخ، این گونه با تأثیرگذاری و تحول آفرینی در عصر خود، از قالب زمان خارج شده و اکنون نیز حقیقت جویان گیتی را به شگفتی واداشته است؟ 
 
رهبر فرزانه انقلاب در سخنانی بسیار دقیق، به تفصیل درباره هدف اصلی قیام امام حسین (ع) سخن گفته‌اند و ابعاد گوناگون آن را واکاویده‌اند. آنچه دراین بخش بدان می‌پردازیم، عصاره سخنان ایشان در این باره است. 
 
الف) دو دیدگاه نادرست در تعیین هدف نهضت حسینی 
 
از دیدگاه مقام معظم رهبری، دو گروه از اندیشمندان در تعیین هدف قیام حسینی به بیراهه رفته‌اند: 
 
- کسانی که قیام آن حضرت را برای «تشکیل حکومت و کنار زدن حکومت فاسد یزید» می‌دانند؛ 
 
- کسانی که قیام آن حضرت را برای «شهید شدن»‌ می‌پندارند 
 
دیدگاه گروه نخست درست نیست، زیرا «کسی که به مقصد حکومت حرکت می‌کند، تا آنجا پیش می‌رود که ببیند این کار، شدنی است. تا دید احتمال شدن این کار، یا احتمال عقلایی وجود ندارد، وظیفه‌اش این است که برگردد»؛ حال آنکه حضرت با وجود علم به شهادت خود و یارانش،‌ تا آخرین قطره خون پاکش به مبارزه ادامه داد و شربت شهادت نوشید. 
 
دیدگاه گروه دوم نیز نادرست است؛‌ زیرا که با مبانی اسلامی درباره مسأله مهم شهادت سازگاری ندارد. این گروه معتقدند «حضرت می‌دانست که نمی‌تواند حکومت تشکیل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید شود!»؛ یعنی امام حسین (ع) اندیشید که «چون با ماندن نمی‌شود کاری کرد، پس برویم با شهید شدن، کاری بکنیم!»؛ درحالی که «ما در اسناد و مدارک اسلامی،‌ نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز». 
 
پس نتیجه این شد که «نه می‌توانیم بگوییم که حضرت قیام کرد برای تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود، و نه می‌توانیم بگوییم حضرت برای شهید شدن قیام کرد». 
 
ب) هدف حضرت؛‌ بازگرداندن جامعه اسلامی به خط صحیح 
 
از نظر رهبر فرزانه انقلاب، هدف اصلی قیام خونین دشت نینوا، «بازگرداندن جامعه اسلامی به خط صحیح» است. 
 
انحراف در جوامع بشری به دو شکل قابل تصور است: انحراف فردی که در آن، مردم یک جامعه به فساد آلوده می‌شوند، ولی انحراف ایشان، ضرری به اصل دین وارد نمی‌آورد؛ و انحراف حکومت و حاکمان افزون بر انحراف مردم،‌ که اساس اسلام و مسلمانی را هدف قرار می‌دهد و بیم تغییر جهت در صراط مستقیم دین داده می‌شود. به فرموده رهبرعزیزمان: یک وقت مردم که فاسد می‌شوند! از آدم‌های فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمی‌شود. قرآن و حقایق را تحریف می‌کنند؛ خوب‌ها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر می‌کنند! خطی را که اسلام مثلاً به این سمت کشیده است، صد وهشتاد درجه به سمت دیگر عوض می‌کنند! 
 
اگر جامعه و نظام اسلامی به چنین چیزی دچار شد، تکلیف چیست؟ 
 
تا پیش از حاکم شدن یزید بر جامعه اسلامی، هنوز انحراف جامعه به حدی نیست که بیم از بین رفتن اساس اسلام وجود داشته باشد. «جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمومنین که به آن شکل منحرف نشده است. در زمان امام حسین که معاویه در رأس حکومت است، اگر چه خیلی از نشانه‌های آن انحراف، ‌پدید آمده است، اما هنوز به آن حدّی نرسیده است که خوف تبدیل کلی اسلام وجود داشته باشد. شاید بشود گفت در برهه‌ای از زمان، چنین وضعیتی هم پیش آمده؛‌ اما در آن وقت، فرصتی نبود که این کار انجام گیرد؛ موقعیت مناسبی نبود». اما حاکم شدن شخصی چون یزید بر سرنوشت مسلمانان، دیگر قابل تحمل نبود و شخص اول جهان اسلام باید کاری می‌کرد. 
 
دوره سیدالشهدا (ع) دو ویژگی داشت که تا پیش از آن به وجود نیامده بود: 
 
1. انحراف حاکم به حدّی بود که برای اصل اسلام احساس خطر می‌شد؛‌ «برای این‌که بعد از معاویه، کسی که حتّی ظواهر اسلام را هم رعایت نمی‌کند‍! شُرب خَمر و کارهای خلاف می‌کند. تعرّضات و فسادهای جنسی را واضح انجام می‌دهد. علیه قرآن حرف می‌زند. علناً شعر بر خلاف قرآن و بر رّد دین می‌گوید و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئیس مسلمان‌هاست،‌ نمی‌خواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام،‌ علاقه‌مند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلکه با عمل خود،‌ مثل چشمه‌ای که از آن مرتب آب گندیده تراوش می‌کند و بیرون می‌ریزد و همه دامنه را پر می‌کند، از وجود او آب گندیده می‌ریزد و همه جامعه اسلامی را پر خواهد کرد». 
 
2. زمینه و موقعیت ایستادگی دربرابر حکومت پدید آمده بود. «زمینه هم آماده است. زمینه آماده است، یعنی چه؟ یعنی خطر نیست. چرا؛ خطر که هست. مگر ممکن است کسی که در رأس قدرت است، در مقابل انسان‌های معارض، برای آن‌ها خطر نیافریند؟ جنگ است دیگر. شما می‌خواهی او را از تخت قدرت پایین بکشی و او بنشیند تماشا کند! بدیهی است که او هم به شما ضربه می‌زند. پس خطر هست. 
 
این‌که می‌گوییم موقعیت مناسب است؛ یعنی فضای جامعه اسلامی، طوری است که ممکن است پیام امام حسین (ع) به گوش انسان‌ها درهمان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین به گوش انسان‌ها در همان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین (ع) می‌خواست قیام کند،‌ پیام او دفن می‌شد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاست‌ها به گونه‌ای بود که مردم نمی‌توانستند حقّانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، 10 سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولی چیزی نگفت؛ اقدامی و قیامی نکرد؛‌ چون موقعیت آنجا مناسب نبود». 
 
جالب اینجاست که این تکلیف سترگ، ‌با عذر و بهانه و احساس خطر و ترس جان برطرف نمی‌شود. به همین دلیل، امام حسین (ع) نصیحت دوستان به ظاهر مشفق را نپذیرفت و در حرکت به سوی تکلیف سستی نورزید. 
 
البته این هدفِ «بازگرداندن جامعه اسلامی به خطر صحیح»، زمان و مکان نمی‌شناسد و هرگاه راه عوضی شود و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانی، مسلمانان را منحرف کند، زمینه و شرایط آماده جهاد در راه خدا می‌شود و باید در آن مسیر حرکت کرد. «امام حسین‌ (ع) قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعه اسلامی، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامی است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منکر است؛ ‌بلکه خودش یک مصداق بزرگ امر به معروف و نهی از منکر است». این حرکت، ناگزیر به دو نتیجه می انجامد:‌ حکومت یا شهادت: 
 
وقتی انسان به دنبال این هدف راه می‌افتد و می‌خواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند،‌ برای اینکه اسلام و جامعه و نظام اسلامی را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک وقت است که وقتی قیام کرد، به حکومت می رسد؛... یک وقت است که این قیام، به حکومت نمی‌رسد؛ به شهادت می‌رسد. 
 
     *برگرفته از ویژه نامه "احسان ماندگار" معاونت فرهنگی سازمان اوقاف

میم عین

امیرکبیر

آیت الله اراکی (ره) فرمودند:

« شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت، پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته‌شدی، این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر

سؤال کردم: چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت: نه

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب داد: هدیه مولایم حسین است!

گفتم: چطور؟

با اشک گفت: آن‌گاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می‌رفت، تشنگی بر من غلبه کرد، سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد، آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (ع) آمد و گفت:

« به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم!»

 

ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش

از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین...

امیرکبیر

 

 

پ.ن.:

امیر کبیر صدر اعظم ایران در زمان ناصر الدین شاه که با دسیسه های یک سری وطن فروش و طماع در حمام فین کاشان به قتل رسید در شهر کربلا در کشور عراق به خاک سپرده شد. احتمال دارد برای دور ماندن مردم از مزارش وجلوگیری از تبدیل آن به میعادگاه مظلومان، او را از ایران و ایرانی دور کردند.

پس از فوت امیر نعش او را با احترام با حضور اعیان کاشان به پشت مشهد کاشان حمل کردند و در جوار قبر حاجی سید محمد تقی مدفون ساختند. بعد از آنکه عزةالدوله به طهران برگشت از ناصرالدین شاه اجازه گرفت که نعش شوهر را به کربلا بفرستند. این اجازه تحصیل شد و جسد امیر بعد از چند ماه که از قتل او گذشته بود به کربلا فرستادند. مقبره امیر هنوز هم در کربلا باقیست .

و در تاریخ زمان مرگ امیر چنین آمده است:

معتمدالدوله فرهادمیرزا برای ماده تاریخ قتل امیر این چهار عبارت را یافته است: « امیرنظام، خدمت کرد، به هجدهم مه ربیع الاول مقتول گردید، مرد بزرگی تمام شد » که همه با سال ۱۲۶۸ برابر است.

میم عین
اروپایی‌ها می‌گویند در تاریخ مشرق زمین مبالغه‌ها و اغراق‌ها زیاد است و راست هم می‌گویند. مثلا آقای دربندی در "اسرار الشهاده" نوشته است عدد لشکریان عمر سعد، سواره‌شان ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند! مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه سازی بود، هنوز سی ‌و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. کوفه هم به همین دلیل مرکز سپاهیان اسلام بود. این شهر را عمر دستور داد در اینجا بسازند برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشته باشند. در آن زمان معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر می‌رسیده یا نه.
میم عین

حربن یزید

حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین(ع) چنین جایگاه وارسته ای نداشت و به گفتة خودش مأمور بود و معذور! اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر، جذاب ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.

داستان شگفت انگیز حرّ بن یزید ریاحی را کتاب های مهمی مانند ابومخنف، لهوف سید بن طاووس، صفحه صد و سی و هفت، ارشاد مفید جلد دوم صفحۀ هفتاد و هشت، بحار علامۀ مجلسی جلد چهل و چهار، معالی السبطین جلد یک، پیشوای شهیدان مرحوم آیت الله صدر صفحۀ صد و هشت، عنصر شجاعت آیت الله کمره ای جلد سوم صفحۀ چهل ونه، نقل کردند، که خلاصه ای از آن به این مضمون است: 
 
کاروان سیدالشهداء ع وقتی از منزل ذغاله خواست به طرف کوفه حرکت کند، امام حسین ع فرمان داد آب بردارید، فراوان هم بردارید. دستور امام اطاعت شد. کاروان با آب فراوان حرکت کرد، در حالی که مسیر را می پیمودند، یکی از یاران تکبیر گفت، امام هم تکبیر گفت. اما از او پرسید برای چه تکبیر گفتی؟ گفت: درختان خرما دیدم. دیگران گفتند: ما با این صحرا آشنا هستیم، درخت خرمایی وجود ندارد، فرمود: به دقت بنگرید چه می بینید؟ گفتند: گردن های اسب. فرمود: من هم چنین می بینم. 
 
که ناگهان سپاه ابن زیاد در حالی که سخت تشنه بودند از راه رسیدند. امام دستور داد آن ها را سیراب کنید، اسب هایشان را هم آب دهید. یاران امام که آب فراوانی برداشته بودند همۀ سپاه دشمن و اسب هایشان را سیراب کردند. ظرف پر آب را حتی چند بار جلوی دهان اسبان گرفتند تا کاملاً سیراب شوند. ابن طعان می گوید در زمرۀ سپاهیان حر بودم، عقب مانده بودم، وقتی رسیدم همه آب خورده بودند و سیراب شده بودند، اسب ها را هم سیراب کرده بودند، امام حسین ع وقتی مرا دید و تشنگی مرا مشاهده کرد، شتر آب آوری را به من نشان داد که مشک پر آب بارش بود، فرمود آن را بخوابان و آب بخور. 
 
من شتر را خواباندم، دهانۀ مشک را به دهان گذاشتم، از گوشۀ دهانم آب می ریخت نمی توانستم بخورم، خود حضرت حسین پیش آمد و دهانۀ مشک را لوله کرد، به دهان من گذاشت تا سیراب شدم، اسب من هم آب خورد تا سیراب شد. سپاه کوفه با ریاست حرّ ابن یزید پس از سیراب شدن یک مقدار استراحت کردند تا ظهر شد. 
 
در اینجا حرّ ابن یزید با نیروی ادب یک قدم به سوی حق آمد، چگونه؟ وقت ظهر امام به حجاج ابن مسروق، مؤذن ارتش خودشان فرمودند اذان بگو. سپس به حرّ فرمود آیا نمازت را با لشکر خودت می خوانی؟ فرماندۀ سپاه دشمن، نان خور یزید، بر خلاف انتظار گفت: نه، بلکه نماز را با تو می خوانم. این ادب و این نمازی که او خواست پشت سر حضرت بخواند، در حقیقت پشت کرده به فرهنگ دشمن بود و او را یک قدم به سوی پروردگار پیش برد و این کارش کلیدی برای گشوده شدن درهای رحمت حق به سوی او بود. نماز خواندند و امام خطبه ای را خواندند، تا وقت نماز عصر شد. باز حرّ ابن یزید نماز عصر را به حضرت اقتدا کرد، پس از نماز بین امام و حرّ گفتگو دربارۀ مردم کوفه و بازگشت امام به مکه یا مدینه آغاز شد. ولی حرّ اصرار کرد که من مأمورم شما را به کوفه ببرم. 
 
امام در برابر حرّ فرمودند: (سَکَلتکَ اُمُّک) مادر به عزایت بنشیند، چه می خواهی؟ حرّ یک مقدار سکوت کرد، سپس به حضرت نظر کرد و گفت (اَما وَ اللهِ لَو غیرُکَ مِنَ العَرَب یَقولُ حالی وَ هُوَ عَلی مِثلِ تِلکَ الحالَةِ الَّتی أنتَ عَلَیها ما تَرَکتُ ذِکرَ اُمِّهِه بِسَّکن أن أقولَها کائِناً ما کان وَ لکِن وَ الله مالی إلی ذِکر اُمِّک مِن سَبیل إلّا بِأحسَنِ ما یُقدَرُ عَلَیه) به خدا سوگند اگر غیر تو از عرب این کلمه را به من می گفت و در یک چنین گرفتاری که تو هستی قرار داشت، من او را رها نمی کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگی یاد می کردم، قطعاً پاسخش را می دادم، ولی به خدا سوگند من حق ندارم نام مادرت را جز به نیکوترین وجه مقدور به زبان جاری کنم. 
 
بعد از نماز این مرحلۀ دوم ادب حرّ بود که نشان داد به خاطر این احترام به حضرت زهرا، درهای رحمت خاصّ حق به روی او باز شد. گذشت تا روز عاشورا، با این که عمر سعد به او ترفیع مقام داده بود، ولی حال توبه و نورانیّت عجیبی به او دست داد و با کمال خضوع و تواضع با یاد ندایی که اول سفر شنیده بود که او را به بهشت بشارت دادند، به سوی خیمه های امام حرکت کرد. 
 
نزدیک خیمه پیاده شد، دو دستش را روی سر گذاشت، چون به امام نزدیک شد، خودش را روی زمین انداخت، روی خاک انداخت و مرتب می گفت: (اللهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلیِّ) خدایا من توبه کردم، توبۀ مرا بپذیر. (فَقَد آرعَبتُ قُلوبَ اُولیائِک وَ اُولادَ بَیتِ نَبیِّک) من دل بندگان تو را به هراس ا نداختم، خدایا دل دختر پغمبرت را، دل فرزندان دختر پیغمبر تو را به ترس انداختم. 
 
حضرت فرمودند: (إرفَع رَأسَک) سرت را بردار. عرضه داشت: یَابنَ رَسولِ الله، من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به مدینه مانع شدم، من راه را به تو بستم، واقعاً برای من جای توبه وجود دارد؟ حضرت فرمود: (نَعَم، یَتوبُ اللهَ عَلَیک) بله جای توبه وجود دارد، سرت را از روی خاک بردار، خدا توبۀ تو را پذیرفت. سپس به طوری که شیخ ابن نما در کتاب منتخب نقل می کند، به حضرت گفت: یابن رسولِ الله وقتی از کوفه بیرون آمدم، از پشت سر صدایی شنیدم که می گفت: ای حرّ: تو را به بهشت بشارت باد. 
 
حضرت فرمود: (أسَبتَ أجراً وَ خِیرا) پاداش خدا و خیر را خوب تشخیص دادی که از یزیدیان بریدی و به اهل بیت پیوستی و خوب خودت را به آن بشارت رساندی. بعد اجازه گرفت، به میدان رفت، بعد از جنگ سختی که با مردم کوفه کرد شهید شد. یاران امام بدنش را از زمین برداشتند آوردند تا نزدیک خیمه ها، در پیشگاه حضرت حسین روی زمین گذاشتند، امام بالای سرش نشست و به رخسارۀ خون آلودش دست محبت کشید، غبار از چهره اش پاک کرد و این جمله را فرمود: (أنتَ الحُر کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرُّ فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَة) تو آزادی چنان که مادرت تو را به آزادی نام نهاد، در دنیا آزادی و در آخرت خوشبخت. 
 
فرمان شاه اسماعیل برای برداشتن دستمال از سر حر ریاحی 
 
وقتى آن دستمال را از سرش باز کردند، خون حر راه افتاد به طورى که قبر از آن پر شد، وقتى آن دستمال را بر سر بستند، خون باز ایستاد. 
 
عباس عزیزی در کتاب "فضائل و سیره چهارده معصوم (ع) در آثار استاد علامه حسن زاده آملی" به نقل از ایشان می‌نویسد: در کتابی به نقل از عده‌ای موثقین حکایت شده است که شاه اسماعیل وقتى بر بغداد دست یافت به مشهد حضرت امام حسین(ع) آمد و از برخى مردم شنید که به حر بن یزید ریاحى طعن مى‌زدند، وى به نزد قبر وى آمد و دستور داد که نبش قبر وى نمایند. 
 
او را خوابیده به همان وضعى یافتند که شهید شده و دیدند بر سر وى دستمال بسته شده، شاه اسماعیل خواست آن دستمال را بردارد؛ زیرا در کتب سیر و تواریخ نقل شده بود که آن دستمال حسین(ع) است که سر حر را در آن واقعه‌اى که مجروح شد بست و بر همان حالت دفن گردیده است؛ وقتى آن دستمال را از سرش باز کردند، خون حر راه افتاد به طورى که قبر از آن پر شد، وقتى آن دستمال را بر سر بستند، خون باز ایستاد وقتى دوباره آن را باز کردند خون راه افتاد، و هر چه خواستند به غیر آن دستمال جلوى خون را بگیرند ممکن نشد. 
 
پس بر آنها حسن حال حر روشن شد، شاه فرمان داد که بر قبر وى ساختمانى بسازند و خادمى براى قبر وى برگمارند تا در آن خدمت کند.

میم عین

مهدی زین الدین

 

ظرف های شب با من

توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، می دیدم ظرف ها ی شام را یک شسته.
نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم.
آقا مهدی بود.
گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های شب با من»

از زبان همسر شهید؛
مراسم، در حدّ یک بله بُرون ساده بود. بعضى ها به شان برخورد و نیامدند. ولى من خوش حال بودم.
همه دورتادور سفره نشسته بودیم! پدر و مادر مهدى، خواهر و برادرش.
من رفتم توى آش پزخانه، چیزى بیاورم. وقتى آمدم، دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند، ولى مهدى دست به غذایش نزده تا من بیایم.

 

ساعت ده ، یازده شب بود که اومد خونه

حتی لای موهاش هم پر از شن بود

سفره رو انداختم تا شام بخوریم

گفتم: تا شما شروع کنی ، من میرم لیلا رو بخوابونم

گفت: نه! صبر می کنم تا بیای با هم شام بخوریم ...

 

... وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا  خوابش برده

داشتم پوتین هاش رو در می آوردم که بیدار شد

گفت: داری چیکار می کنی؟ می خوای شرمنده ام کنی؟

گفتم: نه! آخه خسته ای

سر سفره نشست و گفت: تازه می خوایم با هم شام بخوریم ...

 

نزدیک عملیات بود

می دونستم تازه دخترش بدنیا اومده

دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون

گفتم: چیه؟

گفت:عکس دخترمه

گفتم:بده ببینم

گفت:خودم هنوز ندیدمش

گفتم:چرا؟

گفت:الان موقع عملیاته ،می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده

بذار بعد از عملیات می بینم

 

 

رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه

تا  رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود

نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد

زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه

به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم

بهش گفتم: دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟

بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره

وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده

گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا

دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد

 

... بعدها اون بسیجی رو دیدم

وقتی شناختمش شرمنده شدم

آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود

فرمانده ی لشکرمون...

 

 

 

از همه زودتر می آمد جلسه

تا بقیه برسند ، دو رکعت نماز می خواند

یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:

نماز قضا می خونی؟

گفت: نه! نماز می خونم که جلسه به یه جایی برسه

همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه...

 

 

 

جایی برای موسسه روایت سیره ی شهدا نداشتیم. از همون اول یه خونه اجاره کرده بودیم و سیره ی شهدا رو راه انداخته بودیم. مدتی بود که اجاره عقب افتاده بود. هیچ منبع درامدی هم نداشتیم که اجاره رو تامین کنه. مسئول سیره بچه های موسسه رو جمع کرد و گفت بریم گلزار شهدا. همه راه افتادیم. رسیدیم سر مزار شهید زین الدین. مسئول سیره به تک تک بچه ها گفت: گزارش کاراتون رو برا شهید بگین. تک تک گزارش دادیم. آخر سر مسئولمون خطاب به شهید زین الدین گف: ببین آقا مهدی! این وظیفه ی ما بود که انجام دادیم. الان هم اجاره خونه عقب افتاده ، صاحب خونه هم ما رو جواب کرده. خودتون می دونید. اگه می خواین ما همچنان سیره شهدا رو نگه داریم ، اجاره ی مکانش هم جور کنین.


... صبح اول وقت روز بعد دیدم پدر شهید زین الدین اومد سیره. یه بسته پول گذاشت روی میز. جریانش رو پرسیدم. گفت: دیشب مهدی اومد به خوابم و گفت این مبلغ رو برسونم به مسئول سیره ی شهدا. پول رو شمردیم. دقیقا اندازه ی اجاره ی عقب افتاده بود.

میم عین
تبلیغات